ایلیای منایلیای من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

امانت الهی

چهارمین مروارید

دیروز موقعی که داشتی میخندیدی چهارمین مرواریدتم دیدم عشقـــــــــــــم اصلا اذیت نکردی و ممنونتم  حالا باید بعده هر وعده غذایی مسواک بزنم برات تادهنت بو نگیره خدارو شکـــــــــــــر   ...
28 تير 1392

عکسایه مهمونی مامانایه نی نی سایتی

سلام ناز دونم چهار شنبه دوستایه نی نی ساینیت زحمت کشیدنواومدن خونمون که عکساشو برات میزارم که یادگاری داشته باشی گلکم بقیه در ادامه مطلب اینم مامانایه نی نی سایتی خاله سمانه مامانه مهدیار - خاله اکرم مامانه سایدا - خودم و ایلیا - خاله فرزانه مامانه حسام خاله بهار هم داله عکس میگیره  خاله فهیمه هم رفته بودن حیف شد باهاشون عکس ندالیم  ...
22 تير 1392

سومین مروارید پسملی

سلام عشقه من فدات بشم که سومین دندونتم در 16 تیر ماه 92 نمایان شد عشقم   مبارکت باشه عزیزم این دفعه تب نکردی خدارو شکر فقط خیلی بیتاب بودی خیلی جیغ میزدی قیافه من اینجوری خدایا این چرا اینجوری میکنه وااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه گفتم بعلهههههههههه آقا تا صب در خدمته دوستانه و منم باید تا صب گوسفندارو بشمرم تا بلکم شما بخوابی اما شما منو رو سفید کردیو ساعته 12 خوابیدی تا 6 صب منو میگی گفتم ای جونم اما باز ساعته 6 جیغ وگریه که بهت استامینفن دادمو خوابیدی تا 12  فدات بشم من که وقتی بیدار شدی شروع کردی به آواز خوندنو بازی کردن و اینچنین دندونه سوم هم نمایان شد   ...
18 تير 1392

کارهایی که یاد گرفتی

سلام جانه مادر تو این ماه کارهایه زیادی رو یاد گرفتی عشقم تو این ماه چهار دستو پا رفتی دستتو از همه چی میگیری بلند میشی و راه میری با اسباب بازیهات دیگه بازی نمیکنی اما عاشقه جارو برقی و سیم میمایی وقتی جارو برقی میکشم میای هولش میدی و آواز میخونی از پله هایه خونه مامانی همش بالا میری ومنم هی باید بدو بدو بیام هواتو داشته باشم تی وی رو یاد گرفتی میری خاموش روشن میکنی میگی اوووووووووووووووو اوووووووووووووووو دومین دندونتم تو این ماه در اومد قربونت برم که تو تختت اصلا بند نمیشی صبح ها زودتر از من بیدار میشی و میخوای از تو تختت یه جوری بیای بیرون هی بلند میشی خودتو خم میکنی اما باز میترسی آروم سره جات دراز میکشی با خودت ب...
11 تير 1392

11 ماهگیت

خدایا ممنونتم... خدا جونم میدونم که اگه هر لحظه هر ثانیه شکرت کنم بازم کمه خدااااااااااااااااااا عاشقتم به جونه خودت(البته میدونم جون نداری هاااااااااا) الهی شکرت... پسرم 10 ماه گذشت درست مثله یک چشم به هم زدن بود 10 ماه با همه سختی هاش گذشت... فدات بشم که روز به روز بزرگتر میشی و دلبری میکنی یاد گرفتی از همه چی میگیری و راه میری اما تنهایی میترسی تا میبینی از هیچ جا نگرفتی و رو پاهات واستادی سریع خودتو ول میکنی غرغر میکنی هههههههه بعد من بهت میخندم تو هم میخندی به غرغرایه خودت عاشقانه دوستت دارم پسرم   ...
11 تير 1392

اسباب کشی

چقدر همه جا شلوغ پلوغه... چقدر خستم... نمیدونستم اینقدر با یه بچه کوچیک دست تنها اسباب کشی سخته وقتی محمد گفت حمیده میتونی جمعو جور کنی تا آخره هفته خالی کنیم ؟ گفتم آآآآآآآآآآآآآآره بابا مگه چقدر کار داره جمع کردن؟ دو سه روز بیشتر طول نمیکشه سریع جمع میکنم بابا ! اما... سخت بود با بچه ای که تازه یاد گرفته از همه چی بگیره پاشه و چهار دستو پا سریع خودشو به مقصدش که کارتون هایی که داری بسته بندی میکنی باشه برسونه سخته واقعا سخته...
11 تير 1392

دومین دندونه پسملی هم نمایان شد

سلام جانه مادر قربونت برم الهی که دومین دندونتم در اومد این یکی اصلا اذیت نشدی گلم و ما یکدفعه ای دیدیم دومی هم زده بیرون فدات بشم که منو سر افراز کردی  دومین دندونت 2 تیر ماه در اومد که زندایی افسانه دید و گفتش بهم  عاشقتم عزیزم 
3 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امانت الهی می باشد